رهارها، تا این لحظه: 11 سال و 6 ماه و 17 روز سن داره

دختري از آسمان

رزا رزا ...

سلام نی نی تو دلم مادرجون گاهی یادم میره به خودمون فکر کنم ولی زمان بارداری رها هم همین بود ومن بعد از زایمان تازه متوجه وجود نازنین رها شدم اینبار هم انگار قراره تکرار بشه... تکون ها و لگدهات مثل خواهرجونت میمونه امیدوارم خیلی خیلی شیطون نباشی که نفهمم چجوری میگذره. استخر بیمارستان صارم تعطیله بطور موقت و منتظرم تا باز شه باهم بریم ورزش و شنا خوش بگذره...   سعی کن خوش خواب باشی مادر چون مشکل کم خوابی خیلی مارو اذیت میکنه... 
22 دی 1393

شیرین شیرین بابا

سلام سلام سلام   یعنی ی بابایی شدی رها نگو و نپرس... دوست داری کارهات رو انجام بده یعنی مجبورش میکنی که انجام بده حرفهای منم براش تکرار میکنی دیشب میگفتی بهش به چاقو دست نزنیا دستت میبره تیزه.......... البته دعواتونم میشه ها موقع مسواک زدن یا خوابیدن که اشکال نداره اونم قشنگی خودش رو داره. منم که حسابی قلمبه شدم دارم منفجر میشم شما ام منتظر خواهرت هستی تا برات هدیه ماشین و بستنی بیاره امیدوارم با تولد رزا خیلی دچار مشکل نشیم و شما بتونی با شرایط جدید کنار بیای.   شیرین شیرین خانم حرف ها و کارهات لبخند رو روی لب های ما میاره و از همیشه خوشحال ترمون میکنه خداروشکر روزها و ماه های سخت رو پشت سر گذاشتیم الان حالمون بهتره دلم ...
22 دی 1393

روزهای زمستانی

سلام دخترای گلم پاییز هم تموم شد... هرچند اخرش با اتفاقی که برای رها افتاد خیلی سخت گذشت اما باز هم مثل همیشه  دوست داشتنی بود .   وقتی برای ملاقات پرستو رفته بودیم خونه دایی مهدی شما و اوا مشغول بپر بپر بودید که سرت خورد به رادیاتور و شکافت...وای خیلی حالمون بد شد خیلی وحشتناک بود لباست غرق خون شد بردیمت بیمارستان آتیه و به طرز دردناکی بخیه زدن من که طاقت نیوردم و اومدم بیرون پدرت کنارت بود... همه اومدن بیمارستان برای دیدنت خداروشکر زود مرخص شدی اومدیم خونه. ولی خیلی اذیت شدی مهربان دخترم   حالا امروز باید بریم بخیه هات رو بکشیم امیدوارم دوباره اذیت نشی. این روزا حالم بهتره به مراتب شما و پدرت هم حالتون خوب یکم البت...
3 دی 1393
1